o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
*@@*******@@* میدونی از چیه خودم متنفرم اینکه حتی باوجود اینکه میدونم نمیخوایم بازم دوست دارم:( میدونی اصن امشب میخوام اعتراف کنم، میخوام سرمو از پنجره بیرون ببرمو داد بزنم بگم آهای مردم من میخوامش، شاید بگن قرنطینگی زده به سرش، بگن دیوونه شده بعضیام شاید بگن عاشقه ها، ولی هیشکی بیشتر از خودم از دلم خبر نداره میدونی من باتو همه چیو دوس دارم حتی چیزایی که ازشون متنفرم وقتی اخم داشتی دلم لرزید باخودم گفتم اصلا اخموها بهترن وقتی عصبانی بودی باخودم گفتم آدمای آرومو دوس ندارم وقتی حرف نمیزدی باخودم میگفتم آدمای کم حرف قابل تحمل ترن خلاصه بگم که دنیارو با تو یه جوره دیگه میبینم برای من خوشبختی خلاصه میشه تو نگاه تو زندگیم خلاصه است تو چال گونه هات اصلا دنیای من جاییه وسط قفسه سینت جایی که سر میزارمو و با ریتمای قلبت آرامش به وجودم تزریق میشه اگه بخوام بگم تا ته دنیا حرف دارم واسه گفتن:) خلاصشون میکنم تو یه جمله ارباب قلبم، هرروز خاطره مینویسم نبودنت را، بیا تا ببندم خاطره هارا
آدمها اگه مرام داشتن گناه نمیکردن 🎥 مارمولک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ انتخاب هایی که ما میکنیم شخصیت واقعی ما رو مشخص میکنه 🎥 هریپاتر ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همتا: من برم واسه جفتمون بهتره کاوه: برو ! اگه تصمیمت اینه برو ! فقط بگو اینو از ته دلت میگی؟ همتا: از ترسم میگم ! نمیخوام آرامش زندگیت به هم بخوره... کاوه: اگه بگم قبل تو هم آرامشی نداشتم چی؟! 📽 مانکن ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ در جهانی که زندگی میکنیم کلمات بیشتر از گلوله ها آدم میکشن 📽 هیولا ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آقو ۸۰ درصد تفریحات در مملکت ما ممنوعه اون ۲۰ درصد هم که سرطان زاست 🕴آقای همساده ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ اگه نمیخوایش مثل مرد بگو نمیخوامت دیگه میخوام ولی نمیشه چه کوفتیه؟ 📽 ممنوعه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ عاشق بزدل عشق رو هم ضایع میکنه آقای قُباد دیوان سالار 📽 شهرزاد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ حامد_پیمان معادی: شما همیشه اون مدلی که دلت خواسته زندگی کردی من و خیلیهای دیگه اون مدلی که مجبور بودیم زندگی کردیم 📽 قصهها ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ هرکس به زنی آسیب برسونه لایق زندگی نیست؛ چون زنها برای مهار طبیعتِ وحشی باید در کنار مردها باشن 🎥 Unforgiven | 1992 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همه خودخواه و دروغگو شدن، هر کسی هم واسه خودش یه توجیهی داره 🎥 Rashomon | 1950 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ هنر، مزرعه بلال نیست که محصولش بهتر شود از ستارههای آسمان هم یکی میشود کوکب درخشان؛ الباقی، سوسو میزنند 🎥 کمالالملک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مرگ موشی که تاریخ انقضاش گذشته، تاثیر بیشتری داره یا کمتر؟ 🎥 Wild Tales ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
چند اعتراف خنده دار پسران @~@~@~@~@~@ @~@~@~@~@~@
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بازیگره فهمیده بود سرطان داره و میمیره. داد میزد: چیکار کنم خدا ؟؟ . . . . . . . . . مادربزرگم از اینور تلویزیون با گریه میگفت: توکل کن پسرم، چای نبات بخور😑 @~@~@~@~@~@ یه فامیل داریم ضامنم شد؛ وام گرفتم قسط ندادم افتاد زندان . . . . . . . . . تازگی آزاد شده براش بنر زدن "یا ضامنِ یابو"😐😂 @~@~@~@~@~@ مرد خوب همیشه دوجاش باید کبود باشه یکی چشمش یکی هم روی دستش . . . . . . . . صبح که داره میره هرچی خانومش گفت محکم بزنه رو چشمش و بگه رو چشام خانومی😊 شب که میاد یهو محکم بزنه رو دستش و بگه ای داد بیداد یادم رفت 😕 @~@~@~@~@~@ خواب دیدم شب اول قبرم بود دیدم 2 نفر یهو اومدن تو قبر با ترس گفتم شما نکیرو منکرین؟ . . . . . . . . . . گفتن : پََ نه پََ کامران هومنیم اومدیم بگیم تو خودت نمره ی بیستی 😂😂 @~@~@~@~@~@ کار درست رو خرس قطبی میکنه . . . . . . . . . که تو فصل هوای دو نفره، بی خیال میگیره میخوابه حسرت هیچیم نمیخوره @~@~@~@~@~@ یکی از بدبختیهای کچلها اینه که اگه توی جمع فقط اونا کراوات زده باشن باز هم وقتی میخوان بهش اشاره کنن میگن اون یارو! کچله حالا این تو سرشون بخوره اگه به شخص بغل دستیش کار داشته باشن میگن : اون یارو که بغل کچله نشسته عجب مکافاتی داریم ما کچلا @~@~@~@~@~@ تلویزیون داشت مسابقه پانتومیم نشون میداد هرچی حدس میزدم درست در نمیومد . . . . . . . . . .. آخر بابام گفت احمق، اخبار ناشنوایانه 😂😁 😐😂 @~@~@~@~@~@ یکی زنگ زده بهم . . . . . . منم داشتم رانندگی میکردم و اصلا حوصلشو نداشتم شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد 😐🙈😂😂 @~@~@~@~@~@ میگن مش کااظم در بستر بیماریه و حالش وخیمه . . . . . . . . .. بزرگوار از دنیا بره سه روز حرام عمومی اعلام میکنن 😐😂 @~@~@~@~@~@ حیف نون تو توالت میشینه میبینه مگسا هی دارن ویز ویز می کنن . . . . . . . . . . . اعصابش خورد میشه میگه: خفه شید دیگه، یکم صبر داشته باشین برای بابام که نمیرینم، واسه شماست دیگه 😁😂😂 @~@~@~@~@~@ وزنم 105 کیلوست تو پست نوشته بودم آنقدر ظریفم که با یک نگاه ســـرد میشکنم . . . . . . بابام کامنت گذاشته عزیزم شما با تبـــر نادرشاه افشار هم نمیشکنی برو با خیال راحت به زندگیت برس 😂 آبرو نذاشته واسم :/ @~@~@~@~@~@ فکرکن نصفه شب تنهای تنها تو خونه نشستی و.. همه جا هم تاریکه یهو صدای گوز میاد 💨😰 حالا میخندی یا میترسی؟؟ نخند درست جواب بده @~@~@~@~@~@ من هر وقت میخوابم جورابامو میذارم بالا سرم هم سوسک و حشره نزدیکم نمیاد . . . . . . . . .. هم سریع بیهوش میشم بهتر میخوابم 😂 @~@~@~@~@~@ بابام زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم هرجا که دل باشه و یار گفت تو دستشویی هستی؟ گفتم چطور ؟ گفت چون داری گوه میخوری 😯 @~@~@~@~@~@ بازگشت به زندگی فقط اونجایی که . . . . . . . معلم اشاره میکرد شما بیا پای تخته، میگفتی: آقا اجازه ما؟!؟ میگفت: تو نه، پشت سریت قشنگ یه دور میرفتیم تو کما و بر میگشتیم😂😂 @~@~@~@~@~@ تو همایش دختره پشت میکروفون گفت دفاع از حقوق حیوانات شجاعت میخواد . . . . . . . داد زدم "سوسک" نه تنها نصف سالن خالی شد اونکه پشت میکروفون بود هنوز پیدا نشده 😂 @~@~@~@~@~@ از خاطرات بد بچگیم این بود ک وقتی بابام پول همراش نبود به مغازه دار میگفت این بچه گِرو اینجا باشه الان پولو میارم . . . . . . . . . یه بار سه هفته گرو مونده بودم :/ @~@~@~@~@~@ بزار بهت خبر میدم چیست؟ . . . . . . . .. . یعنی نمیخام بیام ولی فعلا بهونه ای ندارم تا شب بهونه جور میکنم 😂 @~@~@~@~@~@ امروز بابام زنگ زده بود رادیو آوا قسمت ترانه های درخواستی! بعد از اینکه اهنگ مورد نظرش رو گفت ، آخرش گفت لطف کنید صداشم زیاد کنید 😐😂 @~@~@~@~@~@ اگه افسردهای، در گذشته زندگی میکنی اگه مضطربی، در آینده زندگی میکنی . . . . . . . . . . . . اما اگه هر دوتاشی، در ایران زندگی میکنی 😂 @~@~@~@~@~@ ولی بلخره یروز با خیال راحت پامو میذارم تو یکی از نمایشگاه ماشینای لاکچری بالای شهر😎 سرمو بالا میگیرم و با اعتماد به نفس میگم . . . . . . . . . . . آقا برای اینجا نظافتچی نمیخواین؟ 😊😁😂 @~@~@~@~@~@ منطق بابام ۳ حالت داره . . . . . . . . یا حق با اونه یا تو نمیفهمی حق با اونه یا انقدر میزنتت که کاملا بفهمی حق با اونه 😂 @~@~@~@~@~@ بابام هیچوقت کاری رو به صورت امری نمیگه. مثلا الان گفت . . . . . . . هروقت حوصلش رو داشتی با داداشت بخاری ها رو بیار پایین، الان 😑 @~@~@~@~@~@ مورد داشتیم دختره خواسته بطری نوشابه رو بزاره تو یخچال دیده جا نمیشه یه کم ازش خورده دوباره امتحان کرده . . . . . . . . میگن یخچاله سوخته از خنده 😂 @~@~@~@~@~@ ایرانی های یک شبانه روزشون رو چطور میگذرونن؟ داده های مرکز امار 13 ساعت میخوابن 3 ساعت کار میکنن 2 ساعت از رسانه ها استفاده میکنن دو دقیقه کار خیر میکنن یه عمر هم غُر میزنن که چرا وضع ما اینجوریه 😅 @~@~@~@~@~@ ﺩﻡ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﯾﻪ دبستان ﻫﺴﺖ یه ﻧﺎﻇﻢ ﺯﻥ ﻏﺮﻏﺮﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ جمشید ﻧﺪﻭ ...😡 جمشید ﻧﮑﻦ ...😡 جمشید ﯾﺎﺷﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﺰﻥ ...😡 جمشید ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﻬﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ ...😡 جمشید ....😡 ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﯾﻬﻮ ﻗﺎﻃﯽ ﮐﺮﺩ ﺳﺮﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ . . . . 😡جمشید ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ دهن مارو سرویس کردی ﯾﻪ ﺟﺎ ﺑﺘﻤﺮﮒ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺮه خر 😂 @~@~@~@~@~@ ماره میره تو حموم زنانه. زنها از ترس جیغ میکشن . . . . ماره می گه : خواهرا نترسین منم کبرا 😂😐 @~@~@~@~@~@ وقتی میخواد مهمون بیاد 😁👇 دخترا: وای الان مهمون میاد من برم آرایش کنم نگن زشته😕 . . . . . . . پسرا: اوه اوه الان یه گله آدم میریزه خونهمون برم توالت برینم یه وقت جلوشون نگوزم 😐😑😂😄 @~@~@~@~@~@ یه دیوونه میره دم خونه خسیسه میگه: من پسرخواهر خدا هستم یه کمکی بهم بکن 😎 . . . . . . . خسیسه میبردش مسجد 🕌 میگه: اینجا خونه دایيته هرچی میخوای ازش بگیر 😂𡛿 @~@~@~@~@~@ ﭘﺴﺮ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻮﺩ ﭘﺴﺮ ﻧﻮﺣﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﻨﺸﺴﺖ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﻮﺑﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻘﯿﻪ ﺷﻮﻥ ﺷﺎﺭﻻﺗﺎﻥ یازده ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﯾﻮﺳﻔﻢ ﮐﻪ ﺣﺴﻮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍ، ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ . . . . . . . . . (ﺍﻧﺸﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﻘﺶ ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ) 😁😂 @~@~@~@~@~@ به مامانم میگم نمیدونم چرا احساس میکنم کسی تو خونه بهم احترام نمیذاره 😢 . . . . . . . میگه خفه شو خاک بر سرت کنن, این چه فکراییه میکنی احمق؟ 😯 خیلیم دوست داریم و احترام میذاریم بهت @~@~@~@~@~@ یه سری گفتم لعنت بر شیطون یهو شیطون ظاهر شدو گفت سر چی؟ نه بگو سر چی لعنت فرستادی؟ . . . . . . . کجای زندگی نکبتت رو من به هم زدم؟ همه ش رو خودت ریدی 😒 @~@~@~@~@~@ به سایت بانک پیام دادم چجور میشه بیشتر از 10میلیون در روز جابه جا کرد . . . . . . . . . . . جواب داد تو حسابت تا حالا بیشتر از 10 هزار تومن نبوده، گوه نخور 😑😂😂😂😂 @~@~@~@~@~@ چند پاسخ مناسب برای «چقدر چاق شدی» یادداشت کنید یک . شما رو نمیبینیم، اعصابم راحته چاق میشم _ مخصوص قطع رابطه دو . دلم خوشه، چاق میشم. تو چرا آنقدر شکسته شدی عزیزم؟ _ حرصدرآر تضمینی سه . اختیار دارید، نفرمایید. خیلی مونده به وزن شما برسم _ البته اول به وزن طرف نگاه کنید 😂👍 @~@~@~@~@~@ هروقت رو این صندلی های گردون میشینم، دوس دارم به هرکسی که وارد اتاقم شد بگم . . . . . . نه، بگو جلسه داره، ضمنا تمام قرارهای امروزم رو کنسل کن. خستهم 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ اگه مبحث های درسی رو به صورت جوک دربیاریم و واسه هم بفرستیم . . . . . . . . آخر ترم هممون قبولیم 😂😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** با تشکر از پغ پغی بابت جوکاش که برامون فرستاده
..*~~~~~~~*.. میدونی چیه؟ این روزا بیشتراز هرزمان دیگه ای به اطرافم توجه میکنم انگار پرده ای ازروی چشمام برداشته شده ، کمبودهامو بیش ازحد حس میکنم ، انگار این عقده ها سربازکردنو قصد رسوایی دارن نبود خیلی چیزارو حس میکنم، یکیش خوده تو که با دریغ کردن خودت ازمن قصد نشون دادن مرد سالاری رو داری میخوای بهم بفهمونی منو نمیخوای ، میخوای بفهمونی جوری که تو جانان منی من نیستم ، اصلا من برای تو چیم؟ اصلا منو میبینی؟ ، بین اینهمه آدم که دوروبرته منو که گوشه پنجره نشستمو از تو مینویسمو میبینی؟ ، بخدا که نمیبینی تاحالا شده به من برای یه ثانیه هم که شده فکر کنی؟! تا حالا شده وقتی میام سمتت برای سلام ضربان قلبمو که صداش به گوش فلک میرسه رو بفهمی، تاحالا شده با خودت فکر کنی دلیل اینکه باهات دست نمیدم چیه؟ نه نشده چون تو همیشه به چشم یه بچه به من نگاه میکردی، حتی الان که هفده سالمه بازم واست با هفت سالگیام فرقی ندارم، گاهی اوقات ایقدر ازت حرسم میگیره که ازت متنفر میشم، ولی یه دقیقه بعدش وقتی میخندی و با اون چال لعنتیه من به فداش دلبری میکنی بیش ازپیش عاشقت میشم، دوستای نزدیکم هرکدوم که ازتوی جانان خبردارن منو منع میکنن میگن الان بچه ای خامی هوسه ازسرت میپره، میگن اختلاف سنیمون زیاده، ولی من گوشم بدهکار هیچکدوم ازاین حرفا نبود، اگه اونا خبرداشتن که زندگی من خلاصه میشه تو خنده هات و بمی صدات هرگز همچنین حرفایی نمیزدن، اگه خبرداشتن واسه دیدن تو چه کسایی رو که بهونه نکردم قضاوتم نمیکردن ، اینقدر دوستدارم که حرفاشون برام هیچ ارزشی ندارن ولی، بعضی شبا که تنهام فکرایی مثه خوره به جونم میفتن، به اختلاف قدمون نگاه میکنم ولی بعدش باخودم میگم زن باید کوتاه تر از مردش باشه تا تو بغلش جاشه به اختلاف نه سالمون نگاه میکنم ولی بعدش میگم سن فقط یه عدده دلا باید همسن باشن به اختلاف اخلاقمون نگاه میکنم که هرچقدر من شوخ و خاکیم تو به همون اندازه مغروریو جدی خندهات و فقط توجمع خونوادگی خودت میشه دید ولی بازم باخودم میگم اینم درست میشه دلداری دادن به خودم شده کاره هرروزم، اولین باری که از دستت بغض کردمو یادمه رنگا ازدستم افتاده بودن و پاشیده بودن به لباست چنان دادی سرم زدی که کل اهل خونه متوجه شدن ازشدت بغض نمیتونستم حرفی بزنم توی بیرحمم اخم کردیو رفتی غافل از اینکه دلیرو زیر پات له کردی دوستدارم جانان من بیشتر از جونم ولی این باعث نمیشه غرورمو زیرپام بزارم، خودخواه نیستم به عشقه پاکم قسم اگه بدونم که توهم بیمیل نیستی غرور که سهله ازخودمم برای رسیدن به تو میگذرم، ولی وقتی تو اینجوری سردی و باوجود قدکشیدنو رشد کردن من هنوز منو بچه میبینی منم باخودم میگم دلم که از دستم رفت حداقل غرورمو نگه دارم باور کن جانان من تا آخرش هرکجا که باشه عاشقت میمونم، ارباب قلبم منتظرت میمونم شاید روزی برسه که به منم به چشم زن نگاه کنی تا اون زمان منتظرت میمونم "اربابم زودبیا نگذار دیر شود " " ازعشقم مطعنم میترسم این دل زمینگیر شود" . . . رویای الکیه ولی ای کاش تمام حرفهای دلم را میخواندی توقع ندارم ازچشمانم بفهمی ای کاش فقط کلماته قطارکرده برروی صفحه رامیخواندی ای کاش ای کاش ای کاش ..*~~~~~~~*.. میدونی چیه؟ ◄ میدونی چیه؟ ◄
هی رد شو از این کوچه و هی دل ببر از ما تو فلسفه ی بودنِ این پنجره هایی... *~*~*~*~*~*~*~* دلم گواه خوبی نمیداد یه حس مزخرف افتاده بود تو وجودم باعث بیقراریم میشد، دستام یخ کرده بودن، قلبم تند میزد، دلشوره که میگن همینه نتونستم طاقت بیارم، با عجله یه لباس دم دستی پوشیدم و خواستم بزنم بیرون که مامان رو دیدم مادر جون کجا میری این وقت شب؟ دروغی سر هم کردم
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * پدرم ارغوان و مامان رو راضی کرد برن تو خودشم اومد کنار من نشست، مدتی سکوت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت معنی این کارت چیه؟ حرفش نه از روی عصبانیت بود نه کنایه؟ آرامش توی صورتش موج میزد انگار فقط میخواست بدونه که چرا من این کارا رو کردم، ازش خجالت می کشیدم، روم نمیشد جوابشو بدم، دستشو روی زانوم گذاشت نمیخوای به بابات بگی چی تو رو به هم ریخته؟ اگه تو هم نگی من حالتو میفهمم، بزار یه چیزی بهت بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم، سالهاست که روی قلبم سنگینی میکنه، دلم میخواد تو اولین و آخرین کسی باشی که این راز رو بهش بگم تو محلمون یه دختری بود، بچه که بودیم تو کوچه ها زیاد میومد بازی سر و وضع درست و حسابی نداشت همش خاک و خولی بود دست و پنجه های کثیف، موهای به هم ریخته لبخندی روی لبش نشست ولی خوشکل بود، خیلی زیاد، بچه ها به خاطر قیافه ی شلخته اش مسخرش میکردن، خودم از همه بدتر همیشه جوری اذیتش میکردم که اشکش در بیاد، گذشت، بعد از چند وقت دیگه اصلا کوچه نمیومد حضورش به حدی کمرنگ شده بود که همه فراموشش کرده بودن، به سن تو که شدم، یکی بودم لنگه خودت بلکم بدتر، شر، شیطون، یکی از تفریحاتم این بود که با دوستام چادر زنها رو از پشت میکشیدیم و فرار میکردیم، حالا این بین یکی لنگه کفش میخورد یکی فحش، یکی هم قِسر در میرفت، نوبت من شد، قبلش انقدر خندیده بودم که سرخوش سرخوش بودم، وقتی یه نفر اومد و چادرشو کشیدم برگشت و با سیلی زد تو صورتم، ولی من نه درد احساس میکردم نه داد و فریاد دوستام فقط اون صورت قشنگ رو میدیدم از همون لحظه شناختمش اونم منو شناخت، زمین تا آسمون با اون بچه هپلی فرق داشت تمیز، با کمالات، محکم و مغرور، هیچ وقت فکر نمی کردم دلو دینم رو به کسی ببازم که یه روز مسخره اش میکردم و بهش می خندیدم از اون روز به بعد دور اون کارهای زشت رو خط کشیدم، دلم پر میزد که اون دخترو ببینم، میمردم براش، انقدر دوستش داشتم که هر وقت میدیدمش تپش قلب میگرفتم اما جرات نداشتم رو در رو بهش بگم، شبها با فکرش میخوابیدم و روزها به امید دیدنش بیدار میشدم، بعد از کلی جدال و کشمکش با خودم تصمیم گرفتم که حرف دلمو بهش بزنم، دل تو دلم نبود حسابی به خودم رسیده بودم براش گل خریده بودم، تو خیابون دیدمش با کلی مِنُ مِن حرفمو بهش زدم، چشماش مثل شیری بود که میخواست طعمشو بدره ولی قبل از اینکه حرفی بزنه برادراش منو دیدن چنان کتکی بهم زدن که جاش تا مدتها درد میکرد سکوت کرد انگار که رفته بود به گذشته چشمش به شلنگ گوشه حیاط بود نفسی کشید و ادامه داد دو ماه بعد هم شوهرش دادن به یه دکتر باورم نمیشد پدرم همچین چیزی رو تجربه کرده باشه دلم براش میسوخت برای خودم هم میسوخت، مردم با خیال راحت با هرکی که دوست داشتن ازدواج میکردن، نوبت ما که میشد دل آسمون میتپید، غمگین و با کنجکاوی پرسیدم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم